| معنیClumsy: زمخت – بد ترکیب |
| مترادف : awkward; not graceful, ungainly; poorly made |
| مثالهایی از کاربرد این کلمه |
| a clumsy, shy thirteen-year-old boy |
| a large man with big clumsy hands |
| Andrew made a clumsy attempt to kiss her, but she pushed him away. |
توسعه کلمه:
در فیلد زیر مثالها، کاربردها، نوع کلمه، مترادفها، متضادها و دیگر موارد را به اشتراک گذاشته و در مورد هر یک نظر خود را اعلام نمایید.
